برشی از کتاب پنجشنبه فیروزهای
یه حرف شنیدنی
زیارت امین الله را تمام میکنم.
کتاب را میبندم پیشانیام را روی زمین میگذارم و اشک باز میریزد.
جای دنج کنار دیوار پیدا کردم و نشستم فاصله کمی تا ضریح دارم،
دوست دارم شب آخر را تا صبح بمانم و با امام مهربانم حرف بزنم.
با خودم فکر میکنم اگر در این سفر هم مثل سفرهای قبل فقط میآمدم و تند و تند زیارت میخواندم
و به معنای عبارت توجه نمیکردم هنوز هم هیچ درکی از مقام امامت نداشتم.
در سفرهای قبلی هیچ وقت چنین حس و حالی نداشتم،
کجا میدانستم امام معصوم معدن رحمت خداست و خزانهدار علم الهی و نهایت حلم و بردباری و ارکان و پایههای بلاد و…
برشی از کتاب:
پنجشنبه فیروزهای/ سارا عرفانی/ ص ۲۴۸