برشی از کتاب بی تو پریشانم
یه حرف شنیدنی
وقتی میرفتیم سفر از همه بیشتر سوغاتی میخریدیم.
دومین بار که رفتیم مشهد محمد مرا به مجتمع گردشگری بابا قدرت برد.
تازه راه اندازی شده بود.
یک کاروانسرای قدیمی را بازسازی کرده بودند و هر یک از حجرههایش را کرده بودند یک مغازه بیشتر مغازهها صنایع دستی یا وسایل سنتی میفروختند.
محمد میدانست من این چیزها را دوست دارم برایم کیف گلیم بافی و چاروق چرم و پاپوش و مانتوی عسلی دست بافتی خرید.
من هم از یک مغازه برایش پیراهن آستین کوتاه دکمه گرهای خریدم پیراهنی که توی بهار و تابستان همیشه تنش بود
برشی از کتاب:
بی تو پریشانم (زندگینامه شهید محمد پورهنگ به روایت و قلم همسر شهید) / زینب پاشاپور/ ص۵۲