قصه | حضرت علی اصغر(علیه السلام)
قصه
بچههای عزیز؛
قصهی کوچکترین شهید کربلا رو شنیدید!؟
بیاین تا براتون قصهاش رو تعریف کنم.
امام حسین(ع) و همسرشون حضرت رباب(س) به تازگی بچهدار شده بودند. از اونجایی که امام حسین(ع) خیلی اسم علی رو دوست داشت، اسم فرزند تازه متولد شدهاش رو گذاشت «علی اصغر» علیه السلام.
حضرت علی اصغر(ع) شش ماهه شده بود که پدر و مادرش به همراه اصحاب و یاران امام حسین(ع) وارد کربلا شدند.
میدونید بچه شش ماهه یعنی چه قدری؟!
یعنی هنوز خیلی کوچولو بود و شیرخواره بود و نیاز به مراقبت بیشتری داشت.
مادر و خواهر برادرانش خیلی حواسشون به او بود. که توی گرما اذیت نشه، اگر تشنهاش شد زودی بهش آب بدن، تا گریه کرد بغلش کنن و براش لالایی بخونن تا زودی آروم بشه.
اما دشمنان امام حسین(ع) خیلی آدمای بد و ظالمی بودن، چون آب رو به روی امام حسین(ع) و یارانشون بستند.
چون دیگه توی خیمهها آبی نمونده بود، علی اصغر(ع) خیلی گریه میکرد.
پدرش هم که طاقت بیتابی و گریههای کودک شش ماهاش رو نداشت، فرزندش رو بغل کرد و به سمت دشمن آورد.
بعد هم علی اصغر(ع) رو روی دست بلند کرد و به دشمنان گفت:
شما با من دشمن هستید و میخواین من رو بکشین، این بچه چه گناهی کرده که از تشنگی دیگه بیحال شده؟!
اما دشمنان امام حسین(ع) قلب سیاهی داشتند اونا به کوچکترین فرزند امام حسین(ع) هم رحم نکردند و او را هم شهید کردند.
حضرت علی اصغر(ع)، کوچکترین و مظلومترین سرباز امام حسین(ع) و شهید کربلا بود.