قصه | حضرت امام حسین(علیه السلام)
قصه
بچههای خوب و مهربون
امروز میخوام از امام حسین(ع) براتون بگم.…
امام حسین(ع) امام سوم ما شیعیان هستند.
پدر بزرگوارشون امام علی(ع) و مادر مهربانشون حضرت فاطمه(س) است.
امام حسین(ع) بعد از شهادت برادرشون امام حسن(ع) به امامت رسیدند و شدند امام شیعیان.
بچههای نازنین میدونید امام یعنی چی؟!
یعنی کسی که به انتخاب خدا شده راهنمای مردم.
و همهی مردم باید به حرف ایشون گوش کنند.
در زمان امام حسین(ع) یک آدم خیلی بد، به نام یزید پادشاه بود. یزید خیلی مردم رو اذیت میکرد.
مردم هم از او خیلی ناراضی و خسته بودند.
برای همین به امام حسین(ع) نامه نوشتند و از ایشون خواستند که بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده.
امام حسین(ع) هم از طرف خدا مامور شد که برای نجات مردم به شهر کوفه بره.
برای همین به همراه خانواده و دوستان و یارانشون به سمت کوفه حرکت کردند.
یزید بدجنس که از ماجرا خبر دار شد خیلی عصبانی شد. برای همین یک لشگر بسیار بزرگ رو فرستاد تا جلوی امام حسین(ع) رو بگیره.
لشگر یزید مثل خودش خیلی آدمهای بد با قلبهای سیاه بودند. اونا توی یک سرزمین که اسمش کربلا بود، جلوی امام حسین(ع) و خانوادهاش رو گرفتند.
امام حسین(ع) هرچی از خدا و پیامبر خدا به لشگر گفت، هیچکس به حرف ایشان گوش نکرد.
امام حسین(ع) به آنها فرمودند:
باشه اگر امامت من رو قبول ندارید پس بذارید به شهر خودم برگردم.
اما اونا انقدر بد بودند که فقط میخواستند امام حسین(ع) رو به شهادت برسونند.
ظهر عاشورا از راه رسیده بود. همهی یاران و خانواده امام به شهادت رسیده بودند.
حالا امام حسین(ع) در میان یک لشگر آدم بد و نامهربون تنها مونده بود.
عصر عاشورا امام حسین(ع) در سرزمین کربلا به شهادت رسید و روح مطهرشان به آسمان پر کشید...