site.title

برشی از کتاب آفتاب در حجاب (04)

چند دقیقه مطالعه
«بخش چهارم»

همه آن‌ها که صدای امام را می‌شنوند، با فریاد یا زمزمه زیر لب یا هیاهو و بَلوا اعلام می‌کنند که:
به خدا اینچنین است.
- شک نداریم.
- می‌دانیم که فرزند پیامبری!
- می‌دانیم که پدرت علی است!
- قابل انکار نیست!

و بعد برادرت جمله‌ای می‌گوید که همان یک جمله تو را زمین می‌زند و صیهه‌ات را به آسمان بلند می‌کند.

«فَهَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی؟»
پس چرا کشتن مرا روا می‌شمرید؟
پس چرا خون مرا مباح می‌دانید؟

این جمله، جگرت را به آتش می‌کشد. بنیان هستی را می‌لرزاند.
انگار مظلومیت تمامی مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار می‌شود.

این ناخن‌های توست که بر صورت خرَاش می‌اندازد و این اشک توست که با خون گونه‌ات، آمیخته می‌شود و این صدای ضجه توست که به آسمان برمی‌خیزد.

امام رو برمی‌گرداند. به عباس و علی‌اکبر می‌گوید: «زینب را دریابید.»



منبع: کتاب آفتاب در حجاب/ سیدمهدی شجاعی/ صفحه ۴۰

صلوات خاصه امام رضا علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ