site.title

داستان - سفر اربعین

سلام بچه ها .
حالتون خوبه؟
می‌خوام یه خاطره ای رو براتون تعریف کنم.
اسم من نگار هستش.
سال پیش این موقع ها بود که مامان جونم مریض شده بودن و نمیتونستن خیلی حرکت کنن.
من خیلی ناراحت بودم.
نزدیک اربعین بود که یه روز دوستم فاطمه اومد خونمون که ازم خداحافظی کنه.
اون گفت که داره می‌ره پیاده روی کربلا.
منم خیلی دوست داشتم برم کربلا آخه تاحالا نرفته بودم.
قبلا تو تلوزیون میدیدم که مردم نزدیک اربعین پیاده روی میکنن ولی نمیدونستم چرا؟
برای همین رفتم پیش مامان جونم وازشون پرسیدم که چرا مردم نزدیک اربعین پیاده روی میکنن؟
مامان گفتن که این پیاده روی از شهرهای دور و بر کربلا مثل شهر نجف، تا کربلا هستش و کوچیک و بزرگ هم نداره و همه به عشق امام حسین علیه السلام هرساله نزدیک اربعین این پیاده روی رو انجام میدن و روز اربعین تو کربلا دور هم جمع میشن و ارادت خودشونو به امام حسین علیه السلام عرض میکنن.
اون روز مامانم بهم گفتن که نذر کردن که اگه بشه سال دیگه ماهم بریم کربلا .
حالا امسال مامانم حالشون خوب شده و ما داریم با بقیه زائرا برای رفتن به مسیر عشق (کربلا) آماده میشیم.
من خیلی خوشحالم.

صلوات خاصه امام رضا علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ